بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 178
کل بازدید : 856706
کل یادداشتها ها : 369
چشمتون روز بد نبینه . چند وقت پیش تو بیمارستان بودیم که یه پسر جوونی رو با عجله آوردن تو اورژانس . از یکی از همراهاش پرسیدم که چی شده ؟ داستان چی بوده ؟
اونم گفت که آقا این جوون عاشق یه دختری شده بود و خیلی اینو میخواست . دختره هم اینو خیلی میخواست و قرار بود با هم ازدواج کنن . حتی قرار مدار عروسیشونم گذاشته بودن . که یهو دختره زد زیر همه چیو با یه پسر دیگه ای گذاشت رفت .
این بیچاره هم تا اینو شنید حالش اصلا یه جور دیگه ای شد. پا شد رفت 100ccبه خودش بنزین تزریق کرد و حالو روزش شد این ، حالا بگذریم پسره که تو اغما بود بعده دو هفته به هوش اومد .
ما هم تو بیمارستان بودیم که یه دختر جوونی اومد با یه دسته گل رفت تو اتاق پسره واسه ملاقات .
پسره تا چشاشو باز کرد دید بله همون خانومیه که اینو قال گذاشته و رفته
خلاصه آقا پسره که خون جلوی چشاشو گرفته بود دستشو انداخت و یه چاقویی که واسه باز کردن در کمپوت بغل دستش بود رو برداشت و سرم هارم از روی دستش کند و افتاد دنبال دختره .
دختره هم که خیلی ترسیده بود با یه جیغ وحشتناک از اتاق زد بیرون و پشت سرش هم پسره با یه چاقویی تو دستش ، پسره دختره رو دنبال کرد تا رسید به ته سالن بیمارستان . وقتی که دید هیچ راه فراری نداره تسلیم شد و خودشو به دیوار سالن تکیه داد و در حالی که به شدت گریه میکرد با حالت التماس به پای پسره افتاده بود که پسره چاقو رو برد بالا تا بکوبه به قلب دختره ، بازم چشمتون روز بد نبینه ، پسره چون فقط 100cc به خودش بنزین زده بود یهو بنزین تموم کرد و افتاد رو زمین . . . !
خخخخخخخخخخ
بعله به روح اصلا اعتقاد ندارم D: