بازدید امروز : 157
بازدید دیروز : 202
کل بازدید : 870378
کل یادداشتها ها : 369
لیلی:
الا مجنون چرا ویلا نداری
چرا پس خورویی زیبا نداری
چرا بالای یک میلیون در آمد
نداری تا که ننمایم ترا رد
چرا بابای تو چیزی ندارد
مقام و پست و یک میزی ندارد
چرا خود پست بالایی نداری
وَ دستی بند در جایی نداری
مجنون:
الا لیلی پیامت را شنیدم
در آن یک نکته ی مثبت ندیدم
تمام حرفهایت اقتباسی است
ز اول تا به اخر اسکناسی است
اگرچه فاقد میز و مقامم
ولیکن خواستگاری با مرامم
اگرچه من الاغی هم ندارم
بجایش از برایت بی قرارم
درست است آدمی بی پول هستم
ولی از عشق ،فولِ فول هستم
ندارم خانه ای هرچند، اما
بُوَد قلبم یک الاچیق زیبا
لیلی:
نه جانم حرفهایت کشک و دوغ است
نمی گویم که سر تا پا دروغ است
اگرچه عاشقی ،عاشق ترینی
اگرچه سر به زیر و نازنینی
ولی من حال بدبختی ندارم
وَ تاب لحظه ای سختی ندارم
ندارم حال بی پولی کشیدن
که لرزد این دلم وقت خریدن
ندارم طاقت مستاجری را
حکایت های آن تام و جری را
برو دنبال کسب با کلاسی
که از جیبت ببارد اسکناسی
بخر یک خانه در اطراف تجریش
سپس بگذار ای مجنون قدم پیش
بیا با کامیونی از هزاری
که تا صحبت کنیم از خواستگاری